مجله عمومی

محمد تقی جعفری؛ حکیم یا علامه؟

شهرهایی پر از سایه پهن درختان مغرور که در پشت دیوارهای کوتاه باغ‌های ایرانی یافت می‌شوند و حکیمانانی که در بالکن‌های خیابان‌های شهر قدم زده‌اند و به دردسرهای عابران گوش می‌دهند و معماها را حل می‌کنند. شهرها زیبا و عبادتگاه ها پر رونق است. ساکنان این شهر با طبیعت دوست هستند و به خاک و آب احترام می گذارند. خواه وجود این شهرهای ایده آل را در دوره ای که سنت دایره هستی بود به رسمیت بشناسیم، یا آن را از روی پدیدارشناسی سنت گرایان ارزیابی کنیم، نمی توانیم یک واقعیت را نادیده بگیریم. این ایده های شهرهای سنتی که در مرکز خود حکیمان داشتند، قاب عکسی هستند تا افق هایی را برای شهرهای واقعی امروزی فراهم کنند. اثر خاص عالم خیال در فلسفه و اسلام ایرانی نیز همین معنا را دارد. به عبارت بهتر، دنیای خیالی ایرانی (دنیای آرمان های افلاطونی) اندیشه ای است که برای رسیدن به سعادت باید در دنیایی عقلانی و واقعی منعکس شود.

اگر بر اساس این اندیشه سنتی پیش برویم، باید اذعان کنیم که کار ایران از روزی که مرکز حکما در شهرهای افلاطونی از بین رفت و در نتیجه چشمه جاری نهر حکمت در باغ های ایرانی از بین رفت، رو به افول گذاشت. خشک شده . درختان بی برگ شدند و سایه خنک خود را از دست دادند. اهالی شهر برای حل معما نیازی به رضایت خردمندان نداشتند و مشکلات حل نشده باقی ماند و در نهایت محیط زیست نیز ویران شد.

فارغ از آن دلتنگی و این مصیبت، باید عدالت را اجرا کرد که برهه ای برجسته در تاریخ انحطاط ایران و قطع ارتباط خرد ایرانی است. چه می شد اگر صفویان آخرین سلسله قدرتمند ایرانی بودند، در حالی که صدرالدین شیرازی آخرین نماینده بزرگ فلسفه ایران بود. اگر همه این گزاره ها را بپذیریم، ایران در چهار قرن اخیر نه تنها استعاره ای از مدینه شکوفا ایرانشهری نبوده است، بلکه حکمایی که رونق مدینه منوره به حضورشان وابسته است نیز از دید مردم پنهان مانده اند. و آثار خاص افلاطونی آنها با آنها رویای انزوای عرفانی را در سر می پروراند. اما آیا با نوسازی شهرهای ایران در صد سال اخیر، رونق و روحیه افلاطونی برای همیشه از ایران رفته است؟ آیا خردمندانی که وجودشان سرشار از شور و دلبستگی به حقیقت است، می توانند در خانه های ایرانی متولد شوند؟

واقعیت این است که در غیاب حکیمان جهانی چون صدرالمطالحین که به همه علم عملی و اکتسابی مجهز بودند، در جامعه جدید ایران در صد سال اخیر افرادی پیدا شده اند که مردم به آنها اگر نگوییم «حکیم» می گویند. ، سپس «ملاها» یا «علامه» را می خوانند. دانشمندانی که می‌توان آنها را یادگار حکمت ایرانی در عصر جدید تاریخ ایرلند دانست و علامه محمدتقی جعفری یکی از آنهاست. این بزرگوار عالم و اهل علم بود. هم فلسفه می دانست و هم عرفان. او از وایتهد انتقاد کرد و به برتراند راسل نامه نوشت. او هم حکمت متعالی را می شناخت و هم از ضعف هستی شناختی آن آگاه بود. او هم کلام اصلی کانت و هایدگر و هم کلام اصلی مولانا را می فهمید. غور قرآن و عرفان و ادله را می دانست و احاطه به معارف مختلف داشت. اما آیا علامه جعفری می‌توانست نقشی را که صدرالدین شیرازی در دوره صفویه و پس از آن در جامعه جدید ایران ایفا کرد، ایفا کند؟ شاید پاسخ منفی به این سوال بدیهی به نظر برسد، اما پاسخ به این سوال آسان نیست: آیا می توان محمدتقی جعفری را حکیم دوران جدید تاریخ ایران دانست؟ اگر حضور حکیمان با مطرح کردن الزامات جدید برای تعزیه مانع از برگزاری مجلس نشود، علامه در جامعه تخصصی و متمایز امروزی چه نقشی می تواند داشته باشد؟

به نظر می رسد باید منتظر دور دیگری از تاریخ بود و رشته تاریخ جدید شکسته شد تا جایگاه و زمان حکمای دیروز و علمای امروز شناخته شود. تا آن زمان قرار است در چهارچوب زیبای سنت گرایان و در دنیای فانتزی ایرانی، حکما را دنبال کنیم.

6565

دکمه بازگشت به بالا